وحدت و همبستگي نيروها عليه استبداد مذهبي

برگزیده و خلاصه شده ازکتاب:

 « استـراتژي قيــام و ســرنگوني

سلسله  آموزش براي نسل جوان در داخل كشور»

مسعود رجوي ـ 30 دي 1388»

تعريف اصل و قانون

در سال۱۳۶۰ درباره اصول حاكم بر مبارزه در برابر ديكتاتوري ولايت‌فقيه، ناگزير به تعريف اصول و كلمه «اصل» پرداختيم كه من قسمتي از آن را خلاصه مي‌كنم: 

«اصل»، قانون بنيادي، مفهوم مركزي يا ايده هدايت‌كننده در عملكرد هر مجموعه يا دستگاه و سيستم مشخص است. بنابراين وقتي در قلمرو هر يك از علوم صحبت از اصل يا اصول مي‌شود، منظور، بيان قوانين بنيادي در قلمرو مربوطه مي‌باشد. قوانيني كه كل حركات، روابط و كاركردهاي تحت نفوذ خود را در هر زمينه مشخص(چه در علوم رياضي يا علوم طبيعي يا علوم اجتماعي) در برگرفته و روابط و حركات مزبور، تحت‌الشعاع آن قوانين انجام مي‌شود و اساساً بوسيله آن قوانين قابل توضيح است. 

بديهي است كه هر يك از قوانين اساسي، قوانين بسيار ديگري را نيز در برمي‌گيرد كه از مشتقات آن قانون محوري(يا مركزي) يا حاصل عملكردها و تركيبات پيچيده‌تر همان قانون به‌شمار مي‌روند. به ‌عنوان مثال: اقليدس رياضيدان يوناني كه مي‌گويد: «از يك نقطه در خارج يك خط فقط يك خط ديگر به موازات آن مي‌توان رسم كرد». همه قوانين و اصول ديگر هندسه مسطحه از همين اصل ناشي شده‌اند. یا مكانيك نيوتوني نيز با تمامي قوانين و قواعد فرعي‌اش بر قانون اساسي f=mγ مبتني است. يعني نيرو، حاصلضرب جرم اشياء در شتاب حركت آنهاست. 

هم‌چنين در اقتصاد كلاسيك، قانون (اساسي) «تعادل عرضه و تقاضا»، نقش بنيادين و مركزي دارد به‌طوري كه تمامي كاركردها و روابط اقتصاد كلاسيك سرمايه‌داري را در نهايت با آن توضيح مي‌دهند؛ 

حالا بيايد ببينيم تعريف «قانون» به‌لحاظ علمي چيست؟ قانون «رابطه» ضروري ناشي از ماهيت يك شيئ را بيان مي‌كند. مثلاً مي‌گوييم آب در شرايط متعارف در 100درجه مي‌جوشد و اين يك قانون است. پس اگر چيزي را هرچه حرارت داديم و ديديم كه نجوشيد، آب نيست.

در قلمرو علوم اجتماعي و دانش مبارزاتي، وضع البته بسيار پيچيده‌تر است. اما معني آن، اين نيست كه قاعده و قانون و اصولي وجود ندارد. بسته به مرحله هر انقلاب، يعني هدف يا هدفهايي كه دارد، اصول و قوانيني حاكم هست. که: 

اولاًـ از ماهيت هر مرحله مي‌جوشد و رابطه‌ ضروري ميان پيشرفتهاي مختلف در آن مرحله را عيان مي‌كند. 

ثانياًـ پايه و سنگ بناي بقيه قوانين و كاركردها و تاكتيكهاي همان مرحله محسوب مي‌شود.

ثالثاًـ مستقل از خواستها، تفكرات، بينش‌ها، عقايد اختصاصي و آرمانهاي تاريخي و فلسفي اين يا آن فرد، و اين يا آن گروه است. چنين اصولي خود را به كل مرحله (تا رسيدن به هدف آن مرحله) تحميل مي‌كند که از پذيرش آن گريزي نيست والا باعث شكست و ناكامي مي‌شود. 

نتيجه اين‌كه در يك مبارزه علمي و قانونمند و با حساب و كتاب، اصولي حاكم است كه همه بايد به آنها گردن بگذاريم تا آن تضاد اصلي حل شود. و آن هدف حاصل شود. والا به‌جايي نخواهيم رسيد. 

اصل وحدت و همبستگي نيروها عليه استبداد مذهبي

اگر كسي واقعاً مي‌خواهد ديكتاتوري ولايت‌فقيه در كار نباشد و سرنگون شود. اين امر هم لابد اصولي دارد كه بايد آن را كشف كند. اصولي كه دلبخواه من و شما نيست. 

۱ . استراتژی و تاکتیک: از يك‌طرف بايد مشي و روش ضروري و لازم و قانونمند براي اين كار را دريابد كه همان استراتژي و تاكتيك است. به‌شرط اين‌كه قانونمند و بر اساس خصايص و كاركردها و روابط ضروري ناشي از ماهيت نظام ولايت‌فقيه باشد كه در اين مورد بعداً بحث خواهيم كرد. 

وحدت و همبستگي نيروها عليه استبداد مذهبي

حالا به من بگوييد، چگونه مي‌توان فرد يا گروهي را تصور كرد كه مي‌خواهد اين رژيم نباشد، آزادي و دموكراسي مي‌خواهد، اما در عين‌حال، با اشرف و مجاهدانش يا با شوراي ملي مقاومت ايران خصومت و عناد مي‌ورزد و آنها را به سود رژيم تخطئه و تضعيف مي‌كند و به‌درجه‌يي از درجات، سركوب و كشتار و محاصره آنها را، خواه و ناخواه، موجه مي‌نمايد و به‌لحاظ سياسي راه را براي رژيم هموار مي‌كند. 

اين‌جا ديگر دست رو مي‌شود و در فقدان اين «رابطه» ضروري، معلوم مي‌شود كه طرف مربوطه سوداي ديگري در سر دارد والا حتي اگر با سرتاپاي مجاهدين و مقاومت ايران هم مخالف مي‌بود و هزار و يك انتقاد هم مي‌داشت، دست‌كم تا وقتي‌كه آنها در حال جنگ با استبداد مذهبي هستند، عدم خصومت و عدم تعرض پيشه مي‌نمود.

آخر مگر نه اين است كه مجاهدين خلق هر ايرادي هم كه داشته‌باشند، در برابر يكي از وحشيانه‌ترين سركوبيهاي تاريخ بشري، عظيم‌ترين و شكوهمندترين مقاومت سازمانيافته تمامي طول تاريخ ايران را عرضه كرده و در برابر استبداد ديني ايستاده‌اند. 

آخر مگر نه اين است كه شوراي ملي مقاومت ايران، هر ايرادي هم كه داشته باشد، سالهاست كه تنها جايگزين و آلترناتيو جدي را در برابر رژيم ولايت‌فقيه عرضه و حفظ و نگاهباني كرده است؟ 

۳ . ارائه جايگزين، 

مرحله عالي تكامل وحدت و همبستگي نيروها؛ ارائه جایگزین و آلترناتیو است.

بحث ما فعلاً در مراحل اوليه بود. اما اگر به تكامل وحدت و همبستگي نيروها بينديشيم، سرانجام شما بايد به‌جاي آن‌چه مي‌خواهيد نفي و سرنگون كنيد، ما‌به‌ازاي آن را اثبات و سرپا كنيد. در ديالكتيك سياسي و اجتماعي هم تز و آنتي‌تز يعني اثبات و نفي لازم و ملزوم يكديگر هستند. 

ربودن رهبری انقلاب ۵۷ :

در انقلاب ضدسلطنتي مردم مي‌دانستند كه چه نمي‌خواهند اما به‌وضوح روشن نبود كه چه مي‌خواهند. در اثر سركوبگري شاه و از دورخارج شدن نيروهاي اصلاح‌طلب ملي يا رفرميست به‌دنبال «انقلاب سفيد» و يكپايه‌شدن رژيم شاه از يك رژيم بورژوا‌ـ‌‌ملاك به يك رژيم يكدست سرمايه‌داري وابسته، در اثر سركوب و سربريدن نيروهاي انقلابي و به‌خصوص در اثر متلاشي‌شدن سازمان مجاهدين خلق ايران به‌خاطر كودتاي اپورتونيستي(در سال1354)، سرانجام خميني خلاء را پركرد كه بحث جداگانه‌يي است. در يك كلام ارتجاع رهبري انقلاب را ربود و بعد حق حاكميت مردم را به ولايت‌فقيه يعني حاكميت آخوندهاي فوق ارتجاعي هم‌جنس خودش، تبديل كرد. 

خميني در آستانه سرنگوني رژيم سلطنتي حتي از موضع فرصت‌طلبانه، پس از اين‌كه بوي سقوط رژيم شاه را استشمام كرد، صريح و روشن مي‌گفت: شاه بايد برود! حتي بختيار را هم نپذيرفت. يعني يك‌تنه خودش را با نفوذ مذهبي و سابقه سياسي كه داشت، به‌عنوان آلترناتيو و جايگزين جاانداخت.

معرفی شورای ملی مقاومت:

حالا سالها گذشته و مردم بايد اين بار بدانند كه چه مي‌خواهند؟ منظورم فرد يا شخص نيست. منظورم جايگزين مشخص با برنامه مشخص است به‌شرط اين‌كه انشانويسي و لفاظي نباشد. 

ما شوراي ملي مقاومت ايران را پيشنهاد كرده‌ايم و سالهاست كه با همسنگران شورايي، با همه مشكلات و ورود و خروجهايش، با تلاشي فوق سنگين، محكم به آن چسبيده‌ايم و حفاظت و نگهباني از آن را در سخت‌ترين ساليان، تماماً مرهون و مديون مريم در جايگاه رئيس‌جمهور منتخب همين شورا براي دوران انتقال حاكميت به مردم ايران هستيم. ضرورت جايگزين سياسي، علاوه بر نفي و اثباتي كه گفتم، در اين است كه شهيدان و رزمندگان و فعالان اين مقاومت بدانند كه براي چه‌چيز و كدام جايگزين و كدام برنامه و چه هدفهايي مبارزه و مجاهدت مي‌كنند. 

پس حرف اين است كه بالاخره در اوج وحدت و همبستگي نيروها، خواه و ناخواه بايد يك جايگزين سياسي يا آلترناتيو عرضه كرد كه در نقش «جبهه واحد» عمل كند.

آلترناتیو در مرحله اول برای سرنگونی 

توجه كنيد كه اين جايگزين و آلترناتيو، فقط براي مرحله بعد از سرنگوني رژيم ولايت‌فقيه لازم نيست. خير، قبل از آن و ضروري‌تر از آن، براي سرنگوني و در همين مرحله سرنگوني استبداد مذهبي لازم است تا بتواند قيام و سرنگوني را به سرانجام برساند. 

خميني اقلاً در مرحله سقوط شاه، هركار كه كردند حاضرنشد برچسب «ماركسيست-اسلامي» عليه مجاهدين را تاييد كند و آن را در مصاحبه با لوموند در پاريس قوياً رد كرد. حواسش جمع بود كه اگر پاي چنين چيزي بيايد، بازنده خود اوست. خودش هم كه بعدها به زبان اشهدش گفت كه چند سال قبل از اين‌كه به پاريس برود، يعني از نجف با مجاهدين عناد داشته و آنها را يهودي دوآتشه‌تر از مسلمان، مي‌دانسته و با مبارزه مسلحانه آنها هم از اساس مخالف بوده است. در عين حال در آن زمان دم فروبست. 

خميني حتي برخلاف دكتر سنجابي كه علناً «تروريسم» را محكوم كرد تا مقبول آمريكاييها واقع شود، هرگز در آن روزگار مرتكب چنين اشتباهي نشد. به‌خاطر منافع خودش هم كه‌شده، نه فقط تا سقوط شاه با ما تضاد كار نكرد بلكه به‌طرق مختلف درصدد جذب ما بود. با وجود اين‌كه يك جزوه دروني مجاهدين در زندان اوين در اثر اشتباه و تصادف در همان سال57 به‌دست آخوندها و شخص رفسنجاني افتاده‌بود كه در آن خصوصيات ارتجاعي خميني را رديف كرده‌بوديم. آنها هم بدون‌شك با هرچه‌ غليظ‌تر كردن آن‌چه در اين جزوه بود، آن را قبل و بعد از آزاديشان از زندان به خميني رسانده بودند. اما خميني حواسش جمع‌تر از اين چيزها بود. 

هشیاری خمینی در تنظیم با مجاهدین تا قبل از سقوط شاه:

به‌عنوان مثال: در فاصله اول تا دهم بهمن1357 يعني از فرداي روزي كه ما از زندان آزاد شديم تا دو روز قبل از ورود خميني به تهران، تقريباً هر روز احمد خميني با من از پاريس تماس تلفني داشت و از قول خود خميني هم براي مجاهدين دست تكان مي‌داد. يكبار به‌صراحت در همان روزهاي اول كه هنوز اوضاع تعيين تكليف نبود به من گفت اگر شما تابلو بزنيد و مجاهدين را علني كنيد، يك ميليون جوان در تهران و شهرستانها مي‌آيند و ثبت‌نام مي‌كنند. يكبار هم تماس گرفت و گفت آقا تأكيد كرده‌اند كه مي‌خواهند در موقع ورود به تهران حفاظتشان با مجاهدين باشد و شما براي اين موضوع حتماً آقاي بهشتي را ببينيد، بقيه‌اش را در تلفن نمي‌توانم بگويم… 

روز بعد من به ديدن بهشتي رفتم. آن‌قدر گرم گرفت كه حد نداشت و گفت از پاريس به ما هم ابلاغ شده كه مجاهدين بايد حفاظت ايشان را به‌عهده بگيرند و ما را براي ترتيبات اجرايي اين كار به «كميته استقبال امام» احاله داد. سردار خياباني از جانب مجاهدين به اين كميته رفت و مخاطب او هم هاشم صباغيان و جمعي از آخوندها بودند. وقتي موسي از آن ملاقات برگشت، ديدم كه بسيار عصباني است. در حالي‌كه ساليان سال در زندان از نزديك ديده بودم كه تا كجا خويشتنداري مي‌كند. 

به‌طعنه گفتم: چه‌شده، نتوانستي خودت را كنترل كني؟! 

گفت: اصلا با اينها نمي‌شود كار كرد. انگار منطق و زبان آدميزاد ندارند و هرچه برايشان از حفاظت و نكات آن و شرايط خودمان گفتم، زير بار نمي‌رفتند… 

با توضيحات موسي براي من و ساير برادرانمان روشن شد كه اين كار عملي نيست و قبل از هرچيز حالا كه خود خميني هم‌ چنين چيزي را خواسته، لابد عده ديگري از اساس مخالف هستند يا هم كه خودش پشيمان شده است. 

29سال بعد، در بهمن1386 در خاطرات ناطق نوري، چنين خواندم: 

«در نوفل‌لوشاتو برنامه‌ريزي كرده بودند كه اداره‌ مراسم به دست مجاهدين خلق باشد و آنها تريبون‌دار باشند و مادر رضايي و پدر ناصر صادق و حنيف‌نژاد نيز به امام خيرمقدم بگويند و صحبت كنند. وقتي از اين برنامه خبردار شديم در تلفنخانه‌ مدرسه‌ رفاه، آقاي مطهري و كروبي و انواري و معاديخواه و بنده جمع‌شديم. همه عصباني بوديم كه اگر فردا اينها بهشت زهرا بيايند و تريبون دست اينها بيفتد چه مي‌شود؟ آقاي كروبي تلفن زد به احمدآقا در پاريس و با احمد‌آقا با عصبانيت صحبت كرد و نسبت به اين كار اعتراض كرد و تلفن را با عصبانيت پرت كرد و قهر كرد. سپس آقاي معاديخواه گوشي تلفن را برداشت و با حاج احمدآقا صحبت كرد. ايشان هم عصباني شد و گوشي را زمين زد. توي اينها تنها كسي كه عصباني نمي‌شد، بنده بودم. گوشي را برداشتم و يك خرده صحبت كردم كه اگر اينها بخواهند با آن سوابق و اعلان مواضع داخل زندانشان، اداره امور را بگيرند، ديگر نمي‌شود جلو آنها را گرفت. در همين لحظه، آقاي مطهري فرمود: «تلفن را به‌من بده» ايشان تلفن را گرفت و با عصبانيت(علامت عصبانيت مرحوم مطهري حركت زياد سر ايشان بود) به حاج احمدآقا گفت: «آقاي حاج‌احمدآقا اين كه من مي‌گويم ضبط كن و ببر به آقا بده». احمدآقا گويا به‌ايشان گفته بود ما داريم حركت مي‌كنيم. امام هم راه افتاده و سوار ماشين شده است. مرحوم مطهري گفت: «من نمي‌دانم، اين جمله‌يي را كه من مي‌گويم را به امام بگو». احمدآقا گفت: «چيست؟» گفت: «به امام بگو مطهري مي‌گويد اگر فردا شما بياييد و تريبون بهشت زهرا دست مجاهدين خلق باشد، من ديگر با شما كاري نخواهم داشت». تا اين جملات را شهيد مطهري گفت، حاج احمدآقا جا خورد و ايشان خطاب به مرحوم مطهري گفت: «آقا هركاري شما كرديد قبول است. فردا تريبون را خود شما اداره كنيد». بعد از اين ماجرا تمام بساط مجاهدين خلق را به‌هم‌ ريختيم و تريبون را از دست آنان گرفتيم و آقاي بادامچيان و معاديخواه جزو گردانندگان تريبون شدند و‌ آقاي مرتضايي‌فر هم قرارشد شعار بدهد. من جزو برنامة آن‌جا نبودم و بعداً در آن‌جا قرارگرفتم»(خبرگزاري فارس 14بهمن86). 

واضح است كه خميني به مقتضاي زمان و مصلحت خودش، در پاريس كه بود، مي‌خواست هرطورشده مجاهدين را حتي به‌عنوان وزنه تعادل در برابر ساير آخوندها به سود خودش داشته باشد.

اخيراً هم در جايي خواندم كه يكي ديگر از نزديكان خميني گفته است كه در آن روزگار: آقا، در پاريس مصلحت را در اين ديدند، اولاً ـ به‌جاي حكومت اسلامي كه سابق بر اين مي‌گفتند، بگويند ما جمهوري اسلامي مي‌خواهيم. ثانياًـ كاري بكنند كه مقبول جوانهاي دانشگاهي باشد و جذب شوند(نقل به مضمون).